دو خواستگاری همزمان

ساخت وبلاگ
با نام و یاد دوست


سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان ضمن حفظ امانت، جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم، با نام کاربری "مدیر ارجاع سؤالات" درج می شود:


نقل قول:



با سلام

من دختری هستم حدودا 30 ساله

مدتی قبل پسری به خواستگاری من آمد، ایشون از بقیه لحاظ پسر خوبی‌ بود، به جز اینکه کمی‌ هم از لحاظ تحصیلات و نیز مسائل فرهنگی‌ به هم نمیخوردیم چون سطح تحصیلات من بالاتر بود. همچنین ایشون در شهری نزدیک شهر ما زندگی‌ میکرد.

در طول مدت خواستگاری، چندین بار رابطه ما به هم خورد، زیرا ایشان درخواست داشت که ما کمی‌ به هم نزدیکتر شویم. دفعه سوم گفت من اشتباه کردم نزدیکی‌ نیاز نیست بیا هر شب با هم حرف بزنیم تا به هم علاقمندتر شویم و شناخت بیشتری از یکدیگر پیدا کنیم. هر چند قبلا هم رابطه ما بیشتر تلفنی بود و به شناختی‌ نسبی‌ از هم رسیده بودیم. من هم چون قصد ازدواج داشتم این پیشنهادش رو قبول کردم که هر شب صحبت کنم.
چون خانواده ها در جریان بودند ما گاهی حضوری همدیگر را میدیدیم. در طی این ملاقات ها و صحبت های تلفنی علاقه ای بین ما شکل گرفت چون از لحاظ های دیگه خوب بود، صادق و مهربان بود. ولی‌ ما از لحاظ فکری بعضی‌ جاها با هم تفاهم نداشتیم.
در همین اوضاع خواستگار دیگری برای من پیدا شد که از همه لحاظ مناسب من بود. خواستگار دوم من در خارج از کشور زندگی‌ می کرد و امکان دیدن نداشتیم. من هم همزمان با هر دو حرف میزدم به مدت سه ماه. البته بعد از ماه دوم به خواستگار اول جواب منفی‌ دادم و با وجود کمی‌ علاقه گفتم ما برای هم مناسب نیستیم ولی‌ اصرار نمود و گفت ما برای هم مناسبیم تو اشتباه میکنی‌. در مدت این دو ماه هم سه بار به دیدن خواستگار اول رفتم که هر بر مرا میبوسید و در آغوش میگرفت. میگفت من نمیتوانم به شهر شما بیایم چون باید سرکار بروم. خانواده من هم فکر میکردند دیدار ما معمولی‌ است.
من به خواستگار اولم هر بار می‌گفتم این اشتباه است و ما هنوز همدیگر رو انتخاب نکردیم، ولی او می گفت من تو را انتخاب کردم و در این مرحله این حد از رابطه اشکال ندارد. اما من عذاب وجدان داشتم هم اینکه این کار گناه بود و هم اینکه من خواستگار دیگری داشتم.
خلاصه بعد از دفعه سوم با آوردن بهانه ای از رفتن پیش خواستگار اول اجتناب کردم. و هر بار می‌گفتم باید بیشتر فکر کنم ولی‌ فکر می‌کنم ما متفاوتیم ولی‌ او میگفت من به تو علاقه دارم و همه چیز را به خدا بسپار شجاع باش و بیا با هم ازدواج کنیم. برخی مسائل هم که تو مشکل داری بعد ازدواج حل می شوند. اما من هنوز مردد و دو دل بودم . خواستگار اولم گفت دلیل این همه شک تو چیست؟ نکند تو خواستگار دیگری هم داری؟ من هم گفتم آره چند بار با خواستگار دیگری هم حرف زدم. ناراحت شد و گفت تو به من خیانت کردی ولی‌ من گفتم تو باید به من فرصت فکر کردن و انتخاب می‌دادی. من به تو گفتم من هنوز تو را انتخاب نکردم.
اما من به خواستگار دوم هیچی‌ نگفته بودم و عذاب وجدان داشتم چون پسر خوبی‌ بود و در ضمن می‌خواست بیاید و من را از نزدیک ببیند. می گفت من با اینکه در خارج زندگی‌ می‌کنم پسر نجیبی هستم.

حالا خودم با دست خودم در چاهی افتادم کهنمیدانم چه کار کنم؟
خواستگار اول به من علاقه دارد و می گوید بیا با هم ازدواج کنیم ولی‌ ایشون از لحاظ عقلی برای من به اندازه خواستگار دوم مناسب نیست و من باید جواب منفی خودم رو هم قاطع تر و هم زودتر بهش می گفتم.
من انسان گنهکاری هستم خودم میدونم.
من نباید اجازه میدادم خواستگار اول، آن چند بار به من نزدیک شود، یا نباید هر شب باهاش حرف میزدم.
من به کمک شما نیاز دارم. الان باید چه کار کنم؟
راه دینی و عقلانی چیست؟
با تشکر و سپاس





با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید
:Gol:
عکس کده...
ما را در سایت عکس کده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : عکاس شهر axadeh بازدید : 324 تاريخ : يکشنبه 14 مرداد 1397 ساعت: 21:21

خبرنامه